کمک های خارجی ظاهرآ وسیله ای است برای تقویت اقتصادی یک کشوری با استفاده از منابع کشور دیگر، البته اگر در همین مفهوم ساده به کمک های خارجی نگاه شود، شاید بتوان آثاری از کمک را در دوران قبل از جنگ جهانی دوم نیز تشخیص داد.
شاید کمک برخی از کشورهای استعماری به مستعمرات در این مجموعه قرار گیرد، هر چند کمک به مستعمرات اگر وجود داشته باشد- در واقع ادامه سیاست های داخلی کشور استعمارگر به حساب می آمده زیرا مستعمره بخشی از آن کشور بوده است و این در واقع با وضعیت فعلی کمک در روابط بین الملل قابل مقایسه نیست.
همینطور گفته می شود که کمک در واقع همان پرداخت یک دولت مستقل به دولت دیگر و یا طبقه ای از یک کشور به طبقۀ کشوری دیگر برای اتحاد، انعقاد پیمان نظامی و یا انجام سایر خدمات مورد نظر کشور کمک کننده.
با توجه به این برداشتها باید گفت کمک در مفهوم جدید در واقع به دوران بعد از جنگ جهانی دوم باز می گردد. چنانچه اولین برنامه کمک خارجی، طرح مارشال، یا "برنامه بازسازی اروپا" بود. این برنامه در سال 1948 با عجله برای کمک به کشورهای اروپایی به مبلغ 13 میلیارد[1] دالر امریکایی طی یک دوره چهار ساله که به شدت از جنگ جهانی دوم صدمه دیده بودند، صورت گرفت.
انتظارات فراوانی از کمک می رفت که یکی از آنها غلبه بر فقر بود. اما کمک های خارجی در حال حاضر به دلیل رؤیاهای ناتمام و کاهش انتظارات، در دورۀ میانی خود احاطه شده است. بسیاری از مؤسسات کمک رسانی با زوال روحیه جوانی، خود را به تنهایی در گیر مبارزه ای برای دفاع از موجودات خود در برابر سیل انتقادات می یابند.
چنانچه امیدهای فراوانی که از کمک های خارجی پدید آورده بود از موفقیتهای اولیه آن ناشی می شد. و امریکا به منظور احیای اقتصادی جهانی وسد کردن گسترش کمونسیم و نفوذ شوروی، 5/2 در صد از تولید ناخالص ملی خود ر ا درقالب طرح مارشال طی سالهای 1951 -1947 صرف بازسازی اروپای غربی نمود.
امریکا با انگیزه های بشردوستانه و همچنین منافع اقتصادی و امنیتی، از طریق گسترش کمکهای خارجی به جهان در حال انکشاف طی دهه 50 ترغیب شد. در این میان بانک بین المللی ترمیم توسعه (IBRD) یا بانک جهانی تأکید خویش را از بازسازی اروپا به سوی توسعه جهان سوم تغییر داد. مخصوصا بعد از استقلال مستعمرات اگاهان امور به این عقیده اند که تئوری پردازان کشورهای صنعتی به دنبال راههای برای استمرار حضور و ادامه نفوذ در مستعمرات سابق بودند. این کار باید از طریق حضور آنان در اقتصاد کشورها انجام یابد و درنتیجه می بایست "نظم اقتصاد جهانی" شکل گرفته در دوران استعمار، یعنی تقسیم جهان به دو گروه تأمین کننده مواد خام و مصرف کننده مواد خام محفوظ بماند. تئوری های ارائه شده در دهه های 1960 و 1970 بر محور همین هدف عرضه شده اند. در این میان نظریه "دایره شیطانی" یا "دور باطل فقر" بهترین توجیه مفید بودن حضور کشورهای در کشورهای تازه استقلال یافته بود. چون در کشورهای جهان سوم سرمایه کافی به علت کمبود پس انداز وجود ندارد. این امر سرمایه گذاری تولیدی را مختل می نماید که در نتیجه رشد و انکشاف به وجود نمی آید. عدم رشد و انکشاف به گسترش فقر منجر خواهد شد. این امر به نوبه خود توان پس انداز و تجمع سرمایه را باز هم محدودتر می کند.