در
این که برای فهمیدن آن چه که در واقعیت زندگی می گذرد مجبور بهتجرید، مدل سازی و الگوبرداری
هستیم تردیدی نیست. در ضمن، این نکته نیز گفتنی استکه اگر
بخواهیم اندکی زیادی دست به تجرید بزنیم آن وقت، آن الگوهای زیادی ساده شدهما، برای افزودن بردرک ما از آن چه که درواقعیت می گذرند، مفید فایده
نیستند. بهسخن دیگر، باید حد متعارفی در این جا رعایت شود.
ولی پاسخ سنجیده به این پرسش کهاین حد متعارف کجاست، اصلا
ساده نیست. کم نیستند کسانی که فکر می کنند اقتصاد رافقط با مجموعه ارجحیت های فردی و کوشش فرد برای
حداکثر سازی- حالا می خواهد میزانمطلوبیت باشد یا میزان سود-
بهتر می توان فهمید تا با در نظر گرفتن، ابعاد دیگری کهدر
زندگی انسانی ایفای نقش می کند. نظر این دوستان، برای من محترم است ولی با ایندیدگاه موافق نیستم معتقدم که این دوستان مسایل را اندکی زیادی ساده میکنند. بگذارید یک نمونه داده و با یک سئوال خیلی کلی ادامه
بدهم. هرچه کهدیدگاه
اقتصادی ما باشد، این پرسش مهمی است که چرا بعضی از اقتصادها توسعه یافتهاند و عده ای دیگر نه؟ به این پرسش، البته که به شیوه های گوناگون می توان پاسخداد. هم می توان از امپریالیسم و استعمار سخن گفت (
عوامل خارجی) و هم می توان، بهقول آقای زیباکلام، علت را در
« خود» دید ( عوامل درونی). هم می توان ترکیبی از ایندو را
به کار گرفت. هم می توان، طبیعت را به خاطر خساست اش مقصر دانست و هم میتوان، نقش خاصی برای مذهب و باورهای ایمانی یک جامعه قائل شد. پرسشی از
این دست- کهالبته یک پرسش خیلی کلی است- با ارجحیت های فردی
قابل توضیح نیست- یا لااقل من اینگونه فکر می کنم. در این
نوشتار، می خواهم روی این عامل آخری اندکی تمرکزبکنم. واقعیت این است که در این جوامع، کمتر عرصه ای از زندگی
است که از باورهایمذهبی تاثیر
نپذیرفته باشد. در آن صورت، آیا به واقع، این حرف بی ربطی است اگرکسیبگوید که همین مجموعه باورها بر توانائی اقتصاد برای تولید و برای رشد هم
تاثیرداشته است؟ حالا که این را گفتم، پس این را هم
اضافه کنم که وقتی به دنیایدوروبرمان نگاه می کنیم،
مشاهده می کنیم که به نظر می رسد بین باورهای مذهبی و سطحرشد
اقتصادی ارتباط غیر مستقیمی وجود دارد. در خاورمیانه، در امریکای لاتین، دربعضیاز کشورهای آسیا، در افریقا که مذهب نقش بسیار برجسته تری دارد، به درجات
گوناگونبا اقتصادی کم توان و توسعه نیافته روبرو هستیم. به
عوض در اروپای غربی، درامریکا وکانادا و استرالیا، که
باورهای مذهبی، نقش اجتماعی و سیاسی کمتری دارند، مشاهده میکنیم که
اقتصادشان، به نظر توانمند تر و پیشرفته تر است. به این ترتیب، آیا می توانبه وجود چنین رابطه ای- بین باورهای مذهبی از یک سو و توسعه اقتصادی از
سوی دیگر- اعتقاد داشت و از آن مهم تر، تا کجا می
توان، وجود و همه گستری این باورها را مقصردانست؟ نگفته باید روشن باشد که در حد یک مقاله نمی توان به همه این پرسش
ها جوابگفت ومن نیز به هیچ وجه چنین ادعائی ندارم. این
نوشتارتنها مقدمه مختصری است برموضوعی که به گمان من بسیار
مهم است.